تهذيب اخلاق
آلودگى به رذايل و بيمارىهاى نفسانى، دل را از زنده شدن و عقل را از نورافشانى بازمىدارد و ايمان را با مانع روبهرو مىكند و آستان قلب را برابر دريافت حقايق مسدود مىسازد. در حقيقت، اين بيمارىها بر زندگى جاويدان انسان عارض مىشود و سعادت ابدى او را به مخاطره مىاندازد. قرآن مجيد چنان اين مسأله را مورد اهميت قرارداده است كه بعد از يازده سوگند مهم در سوره شمس، يادآور مىشود كه سعادت و رستگارى، تنها براي كسى است كه به ساختن و تزكيه خود پرداخته است: «قد افلح من زكَّـها».1
مهار كردن و پاكسازى نفس و تطهير جان، از پايههاى بنيادين سعادت انسان و محور ارزشگذارى اعمال و رفتار او است. تا شستوشوى قلب از آلودگىها و نجاسات شيطانى و رذايل نفسانى تحقق نيابد، هيچ چيز انسان را نجات نمىدهد. براساس همين جهتگيرى است كه كردار آدمى ارزش و اعتبار مىيابد و مايه رشد و تكامل انسان ميشود و مانند گوهرى ارزشمند ختم سعادت وى را به ارمغان مىآورد؛ و گاهى هم چون سفال و كوزه شكستهاى فاقد ارزش و اعتبار ميشود و به صورت وزر و وبالى بر دوش او سنگينى مىكند و برگههاى جرم و گناه فزونترى بر صفحات پرونده اعمالش خواهد افزود.
از آنجا كه بعد از كلام الهى و سخنان پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله و أئمه هدى عليهمالسلام كه شفابخش دلهاى بيمار و فروغ قلوب پرهيزگاران است، سخنى شيرينتر و گرانقدرتر از گفتار علماى عامل و سيره عارفان پرواپيشه نيست، در ضمن مباحث تلاش شده است از اين گوهرهاى ناب كه بىشك، براق عروج و تكيهگاه استوارى براى عزم و تحريك سالكند، استفاده شود و از رهنمودها و يافتهها و سيره آن پاكدلان روشن ضمير بهرهبردارى گردد.
اين نوشته به اين اعتقاد به رشته تحرير درآمده است كه عبور از بيمارىهاى نفسانى و تيرگىهاى شيطانى و آراستگى به زيبايىهاى اخلاق نيكو و لطافت فضايل و مكارم، انسان را قادر مىسازد كه به دريافتش از خود و خالقش روشنى بخشد و در مسير رشد و هدايت، حجابهاى راه را درنوردد و واقعيت را آنچنان كه هست، درك كند:
آينه دل چون شود صافى و پاك
نقشها بينى برون از آب و خاك
هم ببينى نقش و هم نقّاش را
فرش دولت را و هم فراش را
واژه تهذيب
نخستين گام در مفهوم شناسى تهذيب، آگاهى از ديدگاه لغت دانان است.
كلمه «تهذيب» در زبان عربى از «هذَب، يَهْذِبُ، هَذْبًا» گرفته شده است و لغتشناسان براى آن چهارمعنا ذكر كردهاند:
اولّ: پاك كردن، صاف و خالص نمودن، تنظيف و تطهير و لايروب كردن. صاحب معجم مقاييس اللغه مىگويد:
هاء و ذال و باء در كنار هم، كلمهاى راتشكيل مىدهند كه بر پاك كردن چيزى از آنچه عيب و نقص براى آن به حساب آيد، دلالت دارد.2
دوّم: تندكردن و شتافتن در سرعت؛ تيز سخن گفتن. برخى از كتب لغت تنها همين معنا را براى ماده تهذيب ذكر كردهاند.3 و بعضى ديگر براى آن، به شواهدى از روايات تمسك كردهاند؛4 چنان كه يكى از اسمهاى شيطان وسوسهگر «مُهذِّب» يعنى «سريع» گفتهشده است.5
سوّم: روان شدن، جارى گشتن. گفته مىشود: «أهْذَبت السحابه ماءها»؛ به معناى اين كه ابر، آب درون خود را به سرعت روان ساخت.
چهارم: زيادشدن صدا و ازدحام بانگ و خروش. گفته مىشود: «هذب القوم» به معناى اين كه سر و صداى گروه زياد شد.
آن گاه درباره اين كه تهذيب به معناى «پاكيزه و خالص كردن» از چه گرفته شده و ريشه آن به كدام معنا بازگشت مىكند، بين اهل لغت اختلاف نظر وجود دارد:
ابن منظور مىنويسد:
اصل و ريشه تهذيب، از پاك و خالص كردن ميوه حنظل از مغز آن و درمان تلخىاش گرفته شدهاست، تا اين كه آن ميوه از تلخى درآمده و خوشخوراك شود.6
ابن فارس معتقد است ريشه آن به سرعت در پريدن و دويدن شىء بازمىگردد، به طورى كه تعلق و آويخته شدن چيزى به آن ممكن نباشد؛ يعنى گرفتار عيب و بسته به نقصى نمىگردد.7 و زُبيدى، صاحب تاج العروس از اهل لغت نقل مىكند كه ريشه تهذيب به پاكسازى درختان از شاخههاى اطراف آن بازگشت دارد، تا رشد و نيكويى آنها بيشتر شود؛ و سپس در پاك كردن و تطهير و اصلاح و خالص كردن هر چيزى از عيب و نقص و فساد به نحو حقيقت عرفيه استعمال مىشود؛ چنان كه نزد اهل فصاحت وادب در پاك و خالص كردن شعر و تزيين آن به كار گرفته مىشود.آن گاه خود زُبيدى عقيده ابن منظور را در ريشهيابى لغت تهذيب صحيح دانسته و آن را انتخاب مىكند.8
اما در زبان فارسى به اين معانى به كار گرفته شده است: پاكيزه كردن، پاك داشتن، تطهير، خالص كردن، دُرست كردن، پيراستن و زدودگى، آراستن؛ و نيز به معناى آراستن شعر، اصلاح كردن درخت، بريدن، تيزرفتن، شتافتن در پريدن، دويدن در سخن و تيز سخن گفتن.9
تهذيب از منظر عرفان
چنان كه در گفتار قبل گذشت،تهذيب مبتنى بر شيوه اخلاقى، عمدتاً بر محور فضايل و رذايل و بيان افراط و تفريط در قواى نفسانى دور مىزند. طبق اين مشرب، انسان بايد خود را از راه عقل و تدبير اصلاح كند؛ ابتدا به فوايد تزكيه و تهذيب و ضررهاى آشفتگى اخلاق، ايمان كامل پيدا كند سپس با ابزار عقل و تدبير، يكى يكى صفات مذموم را پيداكند و آنگاه آنها را از خرمن هستىاش پاك نمايد. در اين روش بايد با صبر و حوصله و دقت و حساب و انديشه، به تدريج مفاسد اخلاقى را زايل كرد و خود را به محاسن اخلاق آراست.
اين شيوه اخلاق كه گاهى از آن به «اخلاق يونانى يا سقراطى» يا «اخلاق فلسفى» ياد مىشود، مورد نقد و نظر فراوان واقع شده است و در تحقيق جديد، ضعفهايى بر آن وارد ساختهاند؛ خشك و علمى و عقلى بودن مباحث با عدم بيان الگو و سيرههاى رفتارى و اخلاقى، عدم جامعيت آن در تفسير و توجيه همه مفاهيم اخلاقى، تأكيد عمده بر اخلاق فردى و محور قرارگرفتن خودسازى نه ديگرسازى، عدم توجه به مخاطبشناسى لازم و مقاطع مختلف سنّى از اشكالاتي است كه بر آن گرفته شده است.
شيوه ديگر اخلاق را مىتوان «اخلاق عرفانى» نام برد كه به جاى پويش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پيشنهاد مىكند. در اين بخش از اخلاق بايد با پاى دل سلوك كرد و با چشم قلب حقايق را مشاهده كرد. حقيقت بزرگى كه انسان با عمل به دستورات اين شيوه از اخلاق و با عبور از گذرگاههاى سلوك به آن مىرسد، توحيد حقيقى است. آدمى به تدريج از خودبينىها رهاشده و به مرتبهاى مىرسد كه همه چيز جز خدا را نفى مىكند و هستى حقيقى را تنها براى خداوند عالم قائل است؛ آنگاه متصل به اوصاف الهى و متخلّق به اخلاق خدايى و متأدب به آداب ربوبى مىشود.
اما از آن رو كه اين جهان، عالم مغالطه و اشتباه و وادى افراط و تفريط است، دقت در انتخاب راه و مواظبت در اين مسير، امرى ضرورى بهنظر مىرسد. همانطور كه در فقه و ساير كمالات نظرى شيوههاى صحيح و ناصحيح با هم همساننمايى مىكنند، در كمالات عملى و راههاى تصفيه و فنون كسب فضايل نفسانى نيز اشتباهات و كج روىهاى فراوانى مشاهده مىشود.
كشش درونى به صفا و پاكى و ميل به رسيدن به سرمنزل مقصود از يك طرف و بىخبرى عموم مردم و طولانى و ناهموار بودن مسير و ناآشنايى به راه و بيراههها از سوى ديگر، گروهى شيّاد را بر آن داشته تا خود را رهنما و عارف و صوفى رقم زنند؛ با آنكه خود در راه سير و سلوك و پاكسازى درون، زمينگيرند و در مقام تمييز خير از شرّ و نفع و ضرر نابينايند، مدعى راهنمايى ديگران مىشوند و به بهانه نگريستن به دل و واله حبّ خداشدن، در لذات و شهوات غوطهور شده و بلعموار در جستوجوى مال و جاه و شهوت و رياست و به دنبال هواهاى نفسانىاند. شگفتآورتر گروهى از نادانان و بىخبرانى از عوام كه افسونگرىهاى شيطانى آنان را نهايت يافتههاى كمال پنداشته و سخنان بىمغز و شطحيات آراسته آنان را كرامات و مكاشفات مىدانند و بر اين باورند كه اخبار الهى و اسرار ربّانى به گوششان مىخورد.
حكيم متأله مرحوم صدرالدين شيرازى قدسسره درباره اين گروه مىفرمايد:
بيشترين سبب پيداشدن اشتباهات و وسوسههاى شيطانى در قلبهاى اينان دو چيز است: اول گروهى شروع در مجاهدتها و چلّهنشينىها كرده و به لباس صوفيان درآيند و شروع در بيعت گرفتن از مريدان كنند و خود را به مقام ارشاد و هدايت منتصب سازند، پيش از آن كه علم به خدا و صفات و افعال و كتابها و پيامبران و روز قيامت را در خود محكم كرده و نفس انسانى و مراتب آن را در علم و عمل بشناسند و بدانند كه كدام دانش از دانشها مكمل او است و او را از مقربان گرداند، و كدام عمل او را از قيد وابستگى وارهاند و از حضيض اجسام نجاتش بخشيده و به اوج ارواحش رساند ... دوّم نشان دادن چيزهايى است كه خوارق عادتش نام نهند و از كراماتش برشمرند؛ در صورتى كه چيزى جز شعبده و حيلتها نيست كه شعبده بازان، فالگيران و دعانويسان بدين وسيله مردمان را فريبند. اين نمونه كارها بزرگترين حربههاى فريب و كارىترين وسيله براى گمراه كردن خلق از راه راست و بردنشان به راه فساد و هلاكت است.10
در اخلاق عرفانى مكاتب متعددى وجود دارد كه در تقسيم كلى مىتوان آنها را در دو گروه جاىداد:
الف: مكاتبى كه در سلوك معنوى، پايبندى به شريعت را اصولاً لازم نمىدانند يا تنها براى مدتى موقت و مرحلهاى مخصوص آن رامهم مىشمرند.
ب: مكاتبى كه التزام به احكام شرعى و پايبندى به دستورات ظاهرى دين را تنها راه رسيدن به مقامات عالى معنوى دانسته و آن را همواره لازم مىدانند.
در ارزيابى گروه اوّل مىتوان گفت: خاصيت نفس اماره چنان است كه مىخواهد عبادت و اطاعت را از خود بركند و به سوى دنيا و فريبندگىها وشهوتهاى آن روى آورد، و در جستوجوى مال و جاه و شهوت و رياست و در پى هواى نفس باشد. اين گروه، با ادعاى بلندپروازانه درباره عشق به خداوند و وصال او، خود را از پرداختن به اعمال ظاهرى و عبادات بدنى بىنياز مىدانند، تا جايى كه بعضى مدعى اتحاد و رفع حجاب شده و با اعمال مخالف شريعت مقدس و برافراشتن پرچم طريقت! به تعليماتى مغاير كتاب و سنت پرداخته، سپس در رد معترضان به خود مىگويند: علم، حجاب است و علماى ظاهر، توان درك اسرار باطن و ژرفاى مكاشفات نورانى ما را ندارند!
امام خمينى قدسسره در اين باره مىفرمايد:
و بدان كه هيچ راهى در معارف الهيّه پيموده نمىشود مگر آنكه ابتداكند انسان از ظاهر شريعت. و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقّه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدانشود؛ و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براى او منكشف شود. و پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود. و از اين جهت دعوى بعضى باطل است كه به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود يا پس از پيدايش آن به آداب ظاهره احتياج نباشد. و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت.11
در شرح خاطرات عارف پاكدل مرحوم ميرزا حسينعلى تهرانى قدسسره معروف به كربلايى احمد آمده است:
يكى از صالحان نقل مىكرد: زمانى تصميم گرفتم به سرسپردگى بعضى از عارف نماهاى بىخِرد رسيده و از آنها در راه رسيدن به حقايق و معارف، طلب دستگيرى كنم. از قضا شب هنگام، خدمت كربلايي احمد آقا رسيدم تا از ايشان كسب تكليف كنم. به محض آن كه در جوارشان نشستم، ايشان بىمقدمه رو به من كرده و فرمودند: «فلانى! صد راه در اين بيابان پرخطر وجود دارد كه نود و نه تاى آنها به بيراهه مىرود؛ اما روشى كه از همه سالمتر است، آن مسلكى است كه از فيضيّه و از سينه علماى بااخلاص و صادق بيرون مىآيد. يك مرحله از رسيدن به خداوند، رساله است. ازاين مرحله كه مطمئن شوى، خودشان دستت را مىگيرند».12
عارف كم نظيرمرحوم حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى قدسسره نيز مىفرمايد:
حقيقت را بايد از شريعت تحصيل نمود.حقير طالب اين مقام و سالك اين راه بوده و بستگان اين حقير را نيز اعلام كنيد كه حقيقت را كه ما در طلب آنيم، بايد از همين شريعت تحصيل كنيم و نه از جاى ديگر، به همان نحو كه ائمّه عليهمالسلام رفتار نموده و مشايخ ما تحصيل كردهاند. ديگران طريقى كه دارند غير از اينست و ما طالب و سالك آن نيستيم.
و در قسمت ديگرى مىفرمايد:
اگر آدمى، يك اربعين به رياضت پردازد، اما يك نماز صبح از او قضا شود، نتيجه آن اربعين، هباءً منثورا خواهد گرديد. بدان كه در تمام عمر خود، تنها يك روز نماز صبحم قضا شد. پسر بچهاى داشتم، شب آن روز از دست رفت. سحرگاه، مرا گفتند كه اين رنجِ فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شدهاى. اينك اگر شبى تهجّدم ترك گردد، صبح آن شب، انتظار بلايى مىكشم.13
همچنين عارف متألّه مرحوم شيخ محمد بهارى قدسسره كه از شاگردان مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى قدسسره است، فرموده است:
فقه، مقدمه تهذيب اخلاق، و اخلاق مقدمه توحيد است.14
در بينش عرفانى شيعه، جدايى سالك از ظواهر شريعت و انجام عبادات، پرتگاه سقوط در وادى ضلالت و دام شيطان است. عارفان شيعه مراقبت برانجام همه واجبات و مستحبات و ترك تمام محرمات و مكروهات را راه وصول به گواراى حقيقت دين مىدانند. چه زيبا فرموده است عارف بلند مقام شيعى مرحوم ملاحسينقلى همدانى قدسسره به يكى از علماى تبريز:
مخفى نماند بر برادران دينى كه به جز التزام به شرع شريف در تمام حركات و سكنات و تكلّمات و لحظات و غيرها، راهى به قرب حضرت ملك المُلوك ـ جل جلالُه ـ نيست. و به خرافات ذوقيه ـ اگر چه ذوق در غير اين مقام خوب است ـ كما دَأَبُ الجُهّال و الصوفيه خذلهم الله جل جلاله [=چنان كه روش افراد نادان و صوفيان ‑ خداوند متعال خوارشان سازد ‑ است] راه رفتن لايُوجب الا بُعدًا [=جز دورگشتن را موجب نمىشود] ... الحاصل لاطريق الى القرب الا بالشرع الشريف فى كلّ كلّىٍ و جزئىٍ. [خلاصه اينكه هيچ راهى به سوى قرب و نزديكى به خداوند نيست، مگر به وسيله عمل به شريعت شريف در هر امر كلى و جزئى ]».15
نويسنده: محمد علي هدايتي
پينوشتها:
ــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره شمس: 9.
2. معجم مقاييس اللغه، ج 6، ص 45: «الهاء و الذال و الباء كلمه تدل على تنقيه شىء مما يعيبه. يقال: شىءٌ مُهذَّب: منقىٌ مما يعيبه.»
3. رجوع كنيد به مثل: اساس البلاغه و كنزالحفاظ، ذيل لغت مورد بحث. الاهذابُ و التهذيب: الإسراع فى الطّير و العدو و الكلام.
4. براي نمونه ر.ك: النهايه لابن اثير، ج 5، ص 255، و الفائق، للزمخشرى، ج 3، ص 233، ذيل همان لغت: «وجّه صلىاللهعليهوآله ابن جَحش فى اوّل مغازيه، فقال له المسلمون: إنا قد أقوينا، فاعطنا من الغنيمه فقال: انى اخشى عليكم الطلب، هَذِّبوا، فهذّبوا يومهم، أى: اسرعوا. و منه حديث ابى ذرّ رحمه اللّه: «فجعل يُهذب الركوعُ» أى: يُسرع فيه و يتابعه»
5. البته لغتنويسان كنار اين عنوان، براى شيطان اسم ديگرى را هم ضبط كردهاند كه عبارت است از مُذهِب؛ يعنى كسى كه معاصى و گناهان را تزيين و به ظاهرى نيكو درمىآورد. چنان كه ملاحظه مىشود اين، يكى از مواردى است كه با آن كه بين حروف قلب و جابهجايى صورت گرفته: ه ذ ب ـ ذ ه ب اما براى يك مورد واحد استعمال شده است. بعيد نيست تهذيب و تذهيب از باب اشتقاق اكبر به يك معنابازگردد. ابوالفتح عثمان بن جنّى در خصائص خود به اين نكته اشاره دارد و به اين مناسبت معناى «ذهب» را چنين تحليل مىكند: «... الذهب، و ذلك لانه مادام كذلك غير مصفى فهو كالذاهب لانّ ما فيه من التراب كالمستهلك له، أو لأنه لما قلّ فى الدنيا فلم يوجد الا عزيزًا صار كانه مفقود ذاهب؛ الا ترى ان الشىء اذا قلّ قارب الانتقاء.» (الخصائص، ج 2، ص 124).
6. لسان العرب، ج 15، ص 63 : «و اصل التهذيب تنقيه الحنظل من شحمه و معالجه حَبّه حتى تذهب مرارته و يطيب أكله.»
7. معجم المقاييس اللغه، ج 6، ص 45؛ «و اصله الاهذاب: السرعه فى الطيران و العدْو، و معناه انه لايمكن التعلق به. يقال: مَرّ الفرس يُهذب؛ و مشى الهَيْذَبى؛ كذلك المهذب لايتعلق منه بعيب؛ و الله اعلم بالصواب».
8. تاج العروس، ج 4. ص 386؛ «قال شيخنا نقلاً عن اهل الاشتقاق: اصل التهذيب والهَذْب: تنقيه الاشجار بقطع الأطراف لتزيد نمواً و حسنًا؛ ثم استعملوه فى تنقيه كل شىء و اصلاحه و تخليصه من الشوائب، حتى صار حقيقه عرفيه فى ذلك؛ ثم استعملوه فى تنقيح الشعر و تزيينه و تخليصه ممايشينه عند الفصحاء و اهل اللسان. انتهى. قلت: و الصحيح ما فى اللسان.»
9. مراجعه شود به لغتنامه دهخدا، و نيز فرهنگ فارسى دكتر معين، ذيل لغت مربوطه.
10. عرفان و عارفنمايان، ص 30.
11. شرح چهل حديث، ص 8.
12. رند عالم سوز، ص 226.
13. نشان از بى نشانها، ج 1، ص 145 و ص 32.
14. جمع پراكنده، ص 168.
15. تذكره المتقين، ص 190 و ص 196.